جدول جو
جدول جو

معنی روز سفید - جستجوی لغت در جدول جو

روز سفید
(زِ سِ)
رجوع به روز سپید شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روسفید
تصویر روسفید
درستکار، بی گناه، مقابل روسیاه، سرفراز، موفق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روز سیه
تصویر روز سیه
کنایه از روز ماتم، روز غم و غصه، روز سختی و محنت، روز سیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پول سفید
تصویر پول سفید
مقابل پول سیاه، کنایه از پولی که از نقره سکه زده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریش سفید
تصویر ریش سفید
مرد پیری که موهای صورتش سفید شده باشد، کنایه از کدخدا و بزرگ تر محله و ده
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
دهی از دهستان عباداللهی بخش هندیجان شهرستان خرم شهر، واقع در 11 هزارگزی جنوب باختری هندیجان. سر راه فرعی اتومبیل رو هندیجان بساحل خلیج فارس. دارای پنجاه تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی از دهستان قمرود که در بخش مرکزی شهرستان قم واقع است. 200 تن سکنه دارد که از طایفۀ گائنی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
مرد معمر و سالخورده که آن را به ترکی ’آق سقّال’ گویند. (آنندراج). پیرمردو مسن. (از ناظم الاطباء). سال خورد. پیر و کهنه. (ازمجموعۀ مترادفات ص 82) ، رئیس و سرکار. (ناظم الاطباء). کنایه از رئیس و مهتر، و آن را ارباب هم گویند. (آنندراج). مردی پیر که ریش سفید دارد. پیر ایل و طایفه که به حکم او عمل کنند. رئیس طایفه و قبیله. پیرطرف شور در امور. محترم ترین یا سالخورده ترین مردان ده یا ایل و عشیرتی: ریش سفیدان ده یا قبیله و غیره، معمرین آن. (یادداشت مؤلف) :
جز نام ز روشنایی روزم نیست
چون ریش سفیدی که بود ریش سیاه.
محمد سعید اشرف (از آنندراج).
- ریش سفیدان اصناف یا صنف، رؤسای صنف: و مقرر بود که ناظر بیوتات و محتسب الممالک مستوفی اصفهان و ریش سفیدان صنف را در یکجا حاضر سازد. (تذکرهالملوک ص 10). تعیین کدخدایان محلات و ریش سفیدان اصناف با مشارالیه است. (تذکره الملوک ص 47).
- ریش سفیدان ایلات و اویماقات، بزرگان و رؤسای ایلات: به دستور ایضاً ارقام و پروانجات... مقرر گردیده باشد و حکام و کلانتران و مستوفیان و لشکرنویسان و مالکان و ریش سفیدان ایلات و اویماقات و غیره محال متعلقه به ایشان... باشد. (تذکرهالملوک ص 44).
- ریش سفیدان درویشان و اهل معارک، رؤسایی که تصدی امور مربوط به درویشها ومعرکه گیران را به عهده داشتند: دیگر تعیین ریش سفیدان درویشان و اهل معارک و امثال اینها با ایشان است. (تذکرهالملوک ص 50).
- ریش سفید اطبای سرکار خاصه، حکیم باشی. پزشک مخصوص شاهان صفوی. (از تذکرهالملوک ص 20).
- ریش سفید حرم، رئیس حرمسرا. (از تذکرهالملوک ص 19).
- ریش سفید خواجه های حرم، رئیس و بزرگ خواجه های حرمسرا. (تذکرهالملوک ص 18 و 19).
- ریش سفید سرکار جبه دارباشی، رئیس و بزرگ جبه داران. (تذکرهالملوک ص 29).
- ریش سفید سرکارقورچی باشی، رئیس صنف قورچیان و قاطبۀ ایلات و اویماقات ممالک محروسه. (تذکرهالملوک ص 7).
- ریش سفید صاحب جمعان، رئیس گروه صاحب جمع اموال. (تذکرهالملوک ص 12).
- ریش سفید عزبان،عزب باشی. رئیس فراشان دفتر و عزبان. (تذکرهالملوک ص 43).
- ریش سفید غلامان، رئیس غلامان. (تذکرهالملوک ص 7).
- ریش سفید کل آقایان، که بزرگ و رئیس همه آقایان بود. ایشیک آقاسی باشی. (تذکرهالملوک ص 8).
- ریش سفید کل یساولان صحبت و ایشیک آقاسیان دیوان و آقایان و قاپوچیان دیوان و یساولان و جارچیان دیوان، ایشیک آقاسی باشی یعنی رئیس آنان. (تذکرهالملوک ص 8).
- ریش سفید مین باشیان و یوزباشیان و جارچیان و ریکایان و قاطبۀ تفنگچیان، تفنگچی باشی. (تذکرهالملوک ص 9).
- ریش سفید یوزباشیان و مین باشیان و...، توپچی باشی. (تذکرهالملوک ص 13).
، کدخدای محله و ده. (ناظم الاطباء). رئیس دیه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است از بخش چوار شهرستان ایلام، واقع در 2هزارگزی شمال چوار و 2هزارگزی شمال راه شوسۀ ایلام به شاه آباد. دهی است کوهستانی و سردسیر، و دارای 250 تن جمعیت که بکار کشاورزی و دامپروری میپردازند. آب ده از چشمه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات است. صنایع دستی زنان قالی بافیست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
چوب که رنگ آن سفید باشد، خاصه درون آن، اصطلاحاً چوب خشک بقطعات کوچک شکافته و قطع کرده که زود آتش گیرد. و در پختن غذا بکار رود، (اصطلاح گیاه شناسی) چوبهائی که درون چوب ندارند. در این قبیل چوبها اشعۀ وسطی کاملا واضح و آشکار است و با چشم دیده میشود. چوب قسمت داخلی این چوبها دارای مقاومت زیادیست ولی از چوب قسمت خارجی متمایز نیست و مانندآن روشن و سفید میباشد. تبریزی، نمدار، توس، توسکا و افرا. (از گیاه شناسی تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 378)
لغت نامه دهخدا
(زِ سَ / سِ)
نوعی باز که به ترکی آنرا طویغون گویند. (شعوری ج 1 ص 156). زرق. (قطر المحیط) :
باز سفید روضۀ انسی، چه فایده
کاندر طلب چو بال بریدۀ کبوتری.
سعدی.
بتاج هدهدم از ره مبر که باز سفید
ز کبر در پی هر صید مختصر نرود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(لِ سِ)
پول از نقره. رجوع به پول شود
لغت نامه دهخدا
(زِ سِ)
روز سفید. کنایه از روز خوش. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
روسپید. ممتاز و نامدار و باشرف و برگزیده. (ناظم الاطباء). معزز و ممتاز و دولتمند. (غیاث اللغات) (از آنندراج) ، درست کار. (ناظم الاطباء).
- روسفید شدن، از عهده کاری خوب برآمدن و سرافراز شدن.
- روسفید کردن، باعث سرافرازی کسی شدن. و رجوع به روسپید شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فلز سفید
تصویر فلز سفید
توپال سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پول سفید
تصویر پول سفید
پول نقره سکه نقره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو سفید
تصویر رو سفید
بی گناه، سرفراز، درستکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روسفید
تصویر روسفید
نشان، علامت، رسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریش سفید
تصویر ریش سفید
((س))
مرد سالخورده دارای تجربه و آگاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پول سفید
تصویر پول سفید
((لِ س ِ))
پول نقره، سکه نقره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روسفید
تصویر روسفید
((س))
بی گناه، صوابکار
فرهنگ فارسی معین
پیر، سالخورده، کهنسال، مسن، معمر، بزرگ، کبیر، معمم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پول نقره ای
فرهنگ گویش مازندرانی